پنجاه و یکم

"ما يُفرِحُني يا سيِّدتي

أن أتكوَّمَ كالعصفور الخائفِ

بين بساتينِ الأهدابْ"

نزار قبانی


[چه شادمانم می‌کند «سیدتی»

اگر چون «عصفور» ترسانی

در میان باغ مژگانت کز کنم]

[باور کن من دارم درس می‌خوانم، خیلی هم خوب می‌خوانم! اگر ممکن است احیانا نگران شوی، هیچ نگران نباش:) پرحرفی‌هام را هم بگذار پای کم حرفی روزهای امتحانات و شاید فعلا باید تا حدودی تحملشان کنی تا یادش بدهم اینقدر دستپاچه و پرحرف نبودن را، راستی فکر می‌کنی یاد بگیرد؟]

[درباره اینکه اینجا باید چه چیزهایی بنویسم و حد موضوعی اینجا چیست، کلی حرف عجیب تو ذهنم است که گفتنش بیهوده است و از حد اینجا خارج. شاید روزی جایی دیگر توانستم توضیح بدهم]