چهارصد و شصت و دوم

به عبور مناظر محو از پنجره‌ی قطار نگاه می‌کنم.

به عبور هرآنچه می‌گذرد خیره می‌شوم.

خیره شدن، عوضِ حرف زدن.

این ابهام را جز خیره شدن چه می‌توان کرد؟