سیصد و بیست و پنجم

مردن چقدر حوصله میخواهد

بی انکه در سراسر عمرت

یک روز یک نفس

بی حس مرگ زیسته باشی!


[اول صبحی این بیت قیصر عین گنجشکی که توی اتاق گیر کند، توی سرم افتاده و راه خروج هم نمیداند!]