دویست و چهل و پنج

روز هفتم:


۱.

نه خواب به جانبِ من و

نه من به جانبِ خواب،

معلقم ميانِ مويه و انتظار.

نپرس پريشانِ کدام کرانه‌ای!

کرانه تويی بی‌کرانه‌ی من!

من...

همان بيدارْخوابِ هميشه‌ام

که بی‌هوای تو

بی‌سواد

که بی‌هوای تو

بی‌کس

که بی‌هوای تو

بی‌حوصله

پس قرارِ دوشينه را

به کدام دريا سپرده‌ای؟

کدام دریا

که سرابِ اين بيابان است!

[از ابونواس اهوازی]

[۴:۴۲]


۲.

«هنوز گرمی دستانت به روی سینه‌ی من مانده»

عجب! من از ذهنم در سرودن این مصراع ها اعلام برائت می‌کنم:/

[۵:۱۰]


۳.

لذت اینکه مادر برات سر سفره صبحانه لقمه بگیره چیزیه که کم کم داریم به آخراش نزدیک می‌شیم:(

[۹:۱۴]


۴.

هیچی دیگه، از یه طرف ناراحتم که کلی کار مونده دارم، از یه طرف خوشحالم که بچه‌ها کلی ذوق دارن که شب میخوام ببرمشون «فیلشاه» ببینن:/

[۱۱:۳۶]


۵.

با تموم وجود دوست دارم بخوابم، یه خواب طولانی، توی یه محیط کاملا ساکت و تاریک.

[نمیدونم چرا به خیلی از کارام نرسیدم ولی اصلا هم خوب استراحت نکردم، کاش دانشگاه شروع شه یکم بتونم استراحت کنم اقلا.]

[۱۲:۵۰]


۶.

من تموم تلاشمو میکنم:)

[۱۳:۳۹]


۷.

محل سکونت ایده‌آل اونه که ساکت بشه، بی هیچ صدایی، حتی این صدای مزخرف تیک تیک ساعت.

[۱۵:۰۸]


۸.

دویست و چهل و سوم

[۱۶:۲۰]


۹.

باز دوباره احمدرضا زمینم می‌زند:)

[۱۹:۵۰]


۱۰.

با پنج تا بچه قد و نیم قد سینما رفتن هرچه هم حال آدم بد باشد نمی‌گذارد اخمو باشی.

[فیلشاه:)]

[۲۰:۴۰]


۱۱.

میگه «داداش محمد من دوست دارم دکتر بشم، بچه ها رو به دنیا بیارم. از اونا هم که پول ندارن پول نمیگرم.»

چقدر نازه:)

[۲۱:۲۶]


۱۲.

چه عیبی داره توی خیابون با بچه ها مسابقه دو بدیم، بعدش هم پیتزاپیراشکی بخوریم؟

[۲۲:۰۶]


۱۳.

به قول آقا محسن رضوانی: «عاشق دمدمی مزاج را باید کرد توی چرخ گوشت و فتیله درآورد.»

[۲۳:۱۴]