دویست و سی‌ام

روز پنجم:


۱.

متوجه شدی؟ بلاگ دیگه نمیزاره پست بزارم:)

[۰۰:۲۰]


۲.

یه دختربچه با موهای بلند و خرمایی که لوس حرف میزنه و زود قهر میکنه!

دیگه چی میخواید از دنیا؟

[بهش میگم با من دوست میشی؟ میگه می‌بری سوار تابم کنی؟:)]

[۱۱:۴۰]


۳.

هیچ صحنه‌ای زشت‌تر و زننده تر از زنی نیست که به دست مردی کتک میخوره، زن حقیر میشه، مرد حقیرتر :(

[۱۳:۰۰]


۴.

سید میگه دیگه نمیشه باهات بحث کرد، حرفای غلطت هم دلیل داره!:) بهش میگم حرفی که دلیل نداره غلطه سید، معیار درستی و غلطی همین دلیله، وگرنه درستی که نشه براش دلیل اورد که درست نیست!

[بعد از کوهنوردی کلی ایده‌ و فکر تازه به ذهنم میرسه، این فوق العاده است!]

[۱۳:۲۰]


۵.

مسابقه طناب زنی بزارید، حتی اگه آخر میشید:)

[البته با ۸۸ تا! بقیه خیلی قدر بودن.]

[۱۵:۱۰]


۶.

یکی از مسائلی که انسان امروز باهاش مواجهه اشتباه گرفتن پارک با اتاق خوابه و...:/

[سید اون سیخو بچرخون، سوخت ها!]

[۱۶:۰۰]


۷.

ولی شهربازی نرید:/

[۱۷:۴۵]


۸.

به همون زیبایی که فیروز میگه، «عیونا لوزیه»

و به همون زیبایی که؛ «حبک من قلبی یا قلبی انت عینیا»

«بنت الشلبیه»:)

[رادیو توی راه برگشت داشت ملودیشو پخش میکرد یهو یادش افتادم، واقعا عجب ملودی فوق العاده‌ای داره! از ملودی‌های قدیمی عربه. البته ویگن هم یه آهنگ روی همین ملودی گمونم خونده؛ بر گیسویت ای جان...! ولی این یه چیز دیگست.]

[۲۰:۰۴]


۹.

حس خوبیه که دوستات تو کتابفروشی یادت بیافتن و بت زنگ بزنن ازت بخوان بهشون کتاب معرفی کنی:)

[۲۱:۰۵]


۱۰.

قطعا یه دوش و یه خواب حسابی میتونه مقدمه کار جهادی فردا باشه. اصول و حقوق عمومی...:/

[۲۱:۳۰]


۱۱.

به حرف‌هایی که دیگران این همه انتظارش را کشیده‌اند و با شوق می‌خوانندشان نگوییم چرت و پرت، به آدم بر میخورد خب:)

[درک دیگران کار سختی نیست، فقط کافی است در درونمان خودخواهی‌ مفرطمان را کمی دستکاری کنیم.]

[۲۱:۳۸]