صد و هفتاد و دوم

مثل اتاق درهمی هستم که تنها تو که ساکنش هستی، باید مرتبش کنی، و این باید از این است که جز تو کسی قادر نیست، جز تو کس دیگری راه ندارد.

[کلی حرف، کلی احساسات عجیب وامانده، کلی فکر نیمه تمام... اما، فرصتی نیست هنوز.]
[من حالا که برات مینویسم خیلی خسته ام، خیلی خیلی زیاد، اما خوب میدانم خواب چاره این حجم خستگی نیست.]
[دیشب...گیجم]