- سه شنبه ۲۶ تیر ۹۷
- پنجشنبه ۲۱ تیر ۹۷
- دوشنبه ۱۸ تیر ۹۷
- دوشنبه ۱۸ تیر ۹۷
با چشم هایی که چند روزی است درست و حسابی نخوابیده اند، به مانیتور خیره می شوم تا با تو حرف بزنم. مانبتور چشم های تو، دستهای من که تایپ می کنند جای گلوی گرفته ام و چشمهای تو... راستی کی می خوانی اینها را؟ می خوانی شان اصلا؟
نمی دانم شاید فراموششان می کنی، مثل هر حرف روزمره ی دیگری، شاید به خاطر نیاوری که یک شب من با چشم های چند روز نخوابیده به مانیتور خیره شده بودم که با تو حرف بزنم. شاید به خاطر خودم هم نماند. جزئیات یاد آدم نمی ماند. چیزهایی مثل این پست در خاطر نمی مانند، مثل چهارصد و سه پست قبلی که شاید بعدها به زحمت پنج یا شش تاشان را به یاد بیاوری. مثل حرفهایی که با هم زده ام. چه تصوراتی می مانند؟
نمی دانم. شاید هم هیچ وقت از بین نروند.
راستی می دانی دیدن آن چنارهای بلند و سبز دم خانه تان از پشت شیشه ماشینی که قرار نیست بایستد چه حسی دارد؟ نه! واقعا دردناک است. خب چه می شود کرد. دردها فراموش می شوند شاید. شاید هم نه. دردها آیا جزئیاتند؟ فرض کن چه حس ناجوری است وقتی فکر کنی دردها فراموش نمی شوند، و چقدر ناجورتر وقتی فکر کنی فراموش می شوند. می دانی دردناک است.
فردا دوباره چمدانم را جمع می کنم با خودم می گویم که قوی هستم، به راه هایی که باید بروم فکر می کنم، خوشحال و خندان از زیر قرآن رد می شوم و با خودم فکر می کنم دردها آیا جزئیاتند؟ چنارهای بلند جلوی در خانه تان آیا چیزهایی جزئی هستند؟ و لبخند می زنم.
چشم های چند روز نخوابیده ام
- دوشنبه ۱۸ تیر ۹۷
دارم فکر میکنم برم یه اسپری زرد بخرم، روی دیوار خونتون بنویسمش:)
[تازه میشه ازش عکس گرفت با هشتگ جداریه منتشر کرد!]
- يكشنبه ۱۷ تیر ۹۷
کلِّمینی
کلامکِ عسلٌ
و «فیه شفاءٌ للنُاس»1
1.نحل69
[بین حرفهامون به ذهنم رسید:)]
- شنبه ۱۶ تیر ۹۷
دل اگه تنها نبود جا واسه مهمون نمیذاشت
کوه اگه عاشق نبود سر به بیابون نمیذاشت
[اول صبحی بعد از این همه قر و قاطی درس خوندن این ترانه با خیال تو میچسبید، جای صبحانه، جای خورشید...]
[ما به اندازهی کافی توی دنیا بیکسیم
نذار آدما بگن که ما به هم نمیرسیم]
- سه شنبه ۱۲ تیر ۹۷
از خودم میپرسم پس چرا آشفته تر میشوی؟
به خواب دعوتم میکند.
به خواب...
- دوشنبه ۱۱ تیر ۹۷
از خودم میپرسم با چه آرام میشوی؟
ناخودآگاه تو را خیال میکند.
[بازگشت به عصر تیترهای ترتیبی]
- دوشنبه ۱۱ تیر ۹۷
- يكشنبه ۱۰ تیر ۹۷
- پنجشنبه ۷ تیر ۹۷
اصلا قابل قبول نیست برای امتحانات استرس داشته باشم، اصلا قابل قبول نیست نگران باشم برای چندتا امتحان کوچک. نه خب، اگر هم کمی فکر کنم واقعا نیازی هم نیست.
هرچند نگرانی نسبت به آینده وقتی ضعفهای آدم توی امتحانها مشخصتر میشود، بیشتر میشود. اما این هم قابل قبول نیست.
قابل قبول همان هاست که میگویی، راست میگویی.
و خب، باید به من بگویی تا از این فکر های بچگانه دست بردارم:)
- شنبه ۲ تیر ۹۷
به نظرت تا کجای امتحان ها سرپا میمانم؟ گمانم اگر بتوانم جان سالم به در ببرم امیدی هم باشد برای درست شدن باقی چیزها. شبیه یک ماراتن نفس گیر است و اینبار نفس گیر تر از هربار دیگری. من میدانم ایستادن که هیچ، هرگز نباید قدم هم بزنم! چون من اینجا، توی این مسیر هستم که بدوم و دونده ای که ندود مثل پروانه ای است که پرواز نمیکند. این فاجعه است و هیچ کس فاجعه را دوست ندارد. پس به تو فکر میکنم، با خدا حرف میزنم، از اضطراب میلرزم و لحظه ای، لحظهای فکر ایستادن...نه! فکر قدم زدن هم نمیکنم.
اما به نظرت تا کجا سرپا میمانم؟
[اینها را به تو میگویم، روبروی تو، چون تنها تو باید این حرف ها را از من بشنوی نه هیچ کس دیگری و تنها تو هستی که باید به من لبخند بزنی.]
- شنبه ۲ تیر ۹۷
- شنبه ۲ تیر ۹۷
دل آدم میگیرد اینطور، وقتی تصورت کنم تنها اشک میریزی. ولی از آنطرف من عمیقا اشک را درک میکنم و به حالت با تمام وجود غبطه میخورم، کاش، ای کاش میتوانستم من هم همین حالا اشک بریزم، طوری که لذت ببرم، طوری که آرام شوم. به قول تو نوشتن شاید جایگزین خوبی برای گریه است، ولی خود گریه هم جایگزین است. جایگزین چیزی که باید باشد. دوست دارم قبل از فردا آنقدر گریه کنم که روی گونه هام جوانه بزند، که یادم برود کمی، که آرام بگیرم شاید. به حالت غبطه میخورم و دلم تنگ میشود. اینها متضادند، نمیدانم...
- شنبه ۲ تیر ۹۷
- شنبه ۲ تیر ۹۷
- جمعه ۱ تیر ۹۷
اینها عاشقانه نیست جانم، یا اگر هست از این عاشقانه های معمول نیست. جماعت معنای عاشقانه را لوث کرده اند، یا شاید هم لوس. اما عاشقانه برای ما همین الفاظ به زبان محاوره است که من از لب های با حیای تو تصورشان می کنم و آرام می گیرم. عاشقانه همین آرامش است و اگر زندگی عاشقانه نباشد قطعا می شود جهنم بی تابی و هذیان. پس عاشقانه نیاز به بازتعریف تازه ای دارد فارق از توهمات لوس جماعت. می شود گفت: عاشقانه، همین تویی، همین سکون، همین آرامش. یا خلاصه نرش همان گزاره اول؛ «عاشقانه، همین تویی.»
و خب اینطور بهتر است(:
[ای بال و پرم! شکوه بالندگی ام
دامن زده خوبی ات به شرمندگی ام
زن زندگی است و مرد، مرگ است ولی
مادام که با توام پر از زندگی ام]
- جمعه ۱ تیر ۹۷
آخر شبهای، روزهایی که از خودم راضی نیستم باید کسی باشد که روبرویم بنشیند و لبخند بزند، لبخند بزند و لبخند بزند تا گونه هاش چال بیافتد. باید یک نفر باشد که این آخر شبها با صدایی که جز من کسی نشود بگوید، مضطرب نباش، همه چیز درست میشود. یک نفر که بگوید، بخندد و با دستهاش پلکهام را ببندد تا اینقدر برای خوابیدن عذاب نکشم. کسی که دستش را روی سینه ام بگذارد تا همه چیز آرام بگیرد.
اینطور آخر شب ها کسی باید باشد، کسی که باید باشد اینطور آخر شبها.
- جمعه ۱ تیر ۹۷
با خود از تو حرف زدن،
از خود با تو گفتن،
از تو با تو حرف زدن
و سکوت.