مینشینم روی تختم، از در باز اتاق به چراغ های چشمک زن مناره مسجد رو به رو خیره میشوم.
اینهمه دور؟ اینهمه دور؟
صدات میکنم و نمیشنوی، میبینمت و نمیبینی.
عزیزم، عزیزم، عزیزم! صدایت تو گوشم میپیچد و تو حرف نمیزنی. دلتنگت میشوم مدام، دلتنگتر و اسمت را به سختی زیر لب زمزمه میکنم و نمیشنوم.
عزیزم، عزیزم، عزیزم!
حال خوشی دارم گوشهی این اتاق خلوت و به این حال خودم غبطه میخورم. لبخند میزنم و صدات میکنم، صدات میکنم و نمیشنوی.
حال خوش و حال بد، صفت هر حالی میتواند باشد.
فرض کن خوشحالی را، میتواند حالی نفرت انگیز و بد باشد. فرض کن دلتنگی من برای تو را، میتواند بهترین حال دنیا باشد!
و چرا شک کنم؟
بهترین حال دنیا همین است.
- يكشنبه ۱۰ تیر ۹۷