چهارصد و پنجم

این موقع شب به سرم می زند که چیزی برای تو بنویسم. چیزی مدام توی سرم می گوید که باید چیزی بنویسم. تمام قالب های عاشقانه ای که خوانده ام را مرور می کنم. از نامه های غسان به غادة، نوشته های ابراهیمی برای همسرش... اینطور نوشته ها با چه آغاز می شوند، با خطابی شیرین مثل عزیزم، یا نام زیبای تو؟ کدام را انتخاب کنم؟ اصلا می توانم نامت را تایپ کنم؟ می توانم عزیزم خطابت کنم؟ می توانم اما زیر لب. 
این متن ها چطور آغاز می شوند، چطور تمام می شوند تا بتوانند آنچه باید را کادو پیچ شده دستت بدهند تا ببینی چقدر این دل سنگین است. چقدر این دل مشتاق است. چقدر این جان سرگردان. و