نود و پنجم

گرفته عطر خیال تو این حوالی را
خیال کرده‌ام آن چشم لاابالی را

خیال کردمت و ابر شد خیالاتم
گرفت نم نم باران، همین حوالی را...

***
همین حوالی ما، گوییا بهار شده
ببین شکوفه‌ی تازه به روی قالی را

چه آسمان زلالی! گمان کنم دیشب
گرفته عاریه از چشم تو زلالی را

خیال میکنمت تا که پر کند اینبار
خیال‌ خنده‌به‌رویت جهان خالی را

[شاید کامل شود/ خب انگار کامل شد، بداهتا:)]
[آبی بودن آسمان تهران همانقدر برای من عجیب است که صورتی بودن آسمان شهر از برای دوروتی]