هشتاد و هشتم

انسان  هرچند همیشه در حال تغییر است و اگر کمی بخواهد معمولا به سمت رشد و کمال تغییر میکند، اما سرعت این تغییرها معمولا کند است، ولی با این حال زمان هایی هم هست که به خاطر موضوعی این تغییرها چنان سرعت میگیرند که انسان به راحتی احساسش میکند، انگار که رشد حسن یوسف توی گلدان را.
با این مقدمه میخواهم بگویم، اینروزها هرچند باز بیخواب شده‌ام و دوباره تا دیر وقت بیدارم اما بیخوابی دیگر مثل قبل آزار دهنده نیست و گاهی مقتضی کارهای عقب مانده ام است و هرچند باز شروع به نوشتن کرده‌ام اما دیگر کمتر درگیر نزاع درونی نوشتن و ننوشتنم و خلاصه اینکه انگار اینروزها راحت تر میتوانم فکر کنم، تصمیم بگیرم و تصمیمم را عملی کنم.
البته خیلی ضعف ها هنوز باقی است اما توی قلبم چیزی را احساس میکنم که هر اتفاقی هم بیافتد دیگر از بین نخواهد رفت و آن این باور است که ضعف هام را میتوانم از بین ببرم و همین مساوی است با آرام بودن، با احساس خوب.


[میدانی، از همان زمانی که تصمیم گرفتم به اینکار انگار چیزی درونم جوانه زده که حالا نهالی جوان و زیبا شده، نهالی، شاید اسمش انگیزه، شاید رشد یا کمال یا همه اینها و خیلی چیزهای دیگر.]