هشتادم

۱.
خانومی بود که مدت ها پیش به من گفت حال باید خوب باشد، حال بد را باید خوب کرد. بسیار باهوش بود، نقل قولش توی ذهنم مانده، مثل خیلی حرفهای دیگرش، اما این یکی پررنگ تر. البته ایشان گاهی اینروزها خودش می‌گوید آشفته است. که البته گمان نکنم دائم باشد. من مطمئنم بسیار باهوش تر از آن است که بگذارد حال آشفته مستقر باشد نه مسافر. راستی به نظر تو اینطور نیست؟

۲.
خب من هم به اقتباس می‌گویم، بعضی دردها دردهای دیگر را کمرنگ می‌کنند، نه به واسطه اهمیت بیشترشان، که به خاطر نزدیکتر بودنشان شاید. مثلا سردرد، درد ضرب خوردگی مچ دست را. اما درد درد است هنوز. راهش هم اینکه باید درمانش کرد. مخصوصا اگر گاهی دلمان آشفته، جانمان رنجور بشود.