حسن یوسف کوچک اوایل پاییز نمیدانی اینروزها چقدر بزرگ شده، اولین گلهاش اگرچه پژمردند و پای ساقه ریختند، اما امروز لای برگهای پهن و سبز خوشرنگش یک گل جوان دیگر دیدم. که چقدر ظریف، تا چه اندازه زیبا! نمیتوانی حتی تصورش را هم بکنی. مینیاتوری خوش رنگ با خطوطی ریز و موزون طوری که آدم میترسد نگاهش کند، مبادا بشکند یا پلاسیده شود.
راستی از صبح اینجا دارد یکریز باران میبارد. این هم مثل آن گل مینیاتوری فوق العاده است. تهران وقتی باران میبارد بهترین جای دنیاست، با نسیمی دل انگیز و بوی خاک نم خورده. میشود همه چیز را با وضوح و پر رنگ دید....
.
.
.
همه چیز را میشود واضح و پر رنگ دید جز روی تو را و دلتنگی مرا. که چه محوند این روزها.
[از پایان بندی عاجزم، طبق قاعده کلام یجر الکلام مینویسم تا به حرف اصلیم برسم، بعدش دیگر حرفی ندارم برای گفتن]
- شنبه ۷ بهمن ۹۶