شصت و سوم

که اگر هیجان، فرونشستنی است و اگر عطش, سیراب شدنی.

اگر چیزی خواهد ماند آن‌چیز فرای اینهاست، فرای کلمات، فرای شعر. شاید چیزی در اطراف نان و پنیری که با شوق لقمه کنیم یا نماز صبحی که به جانمان بنشیند یا آن سکون و آرامشی که در هرچه سختی لبخند روی لبمان بیاورد که جانمان زلال از محبت و تنمان شفاف از آفتاب دم صبح.

و حرف همین است؛

که روزی هم اگر وصال؛ نه که پایان خوش ماجرا، که خود شروع ماجرایی خوش خواهد بود.


[که می‌گوید؛ هدف این است که آرامش بیابید به یکدیگر]

[و می‌گوید رحمت است و مودت که آرامتان می‌کند]

[و بعد اطمینانت می‌دهد که اگر ناقص، من خود کاملتان می‌کنم از فضل بی‌انتهام]

[و همین است که اگرچه گاه متزلزل اما در این عصر احتمال من هنوز اطمینان دارم به آنکه پایانش خوش است:)]