که اگر هیجان، فرونشستنی است و اگر عطش, سیراب شدنی.
اگر چیزی خواهد ماند آنچیز فرای اینهاست، فرای کلمات، فرای شعر. شاید چیزی در اطراف نان و پنیری که با شوق لقمه کنیم یا نماز صبحی که به جانمان بنشیند یا آن سکون و آرامشی که در هرچه سختی لبخند روی لبمان بیاورد که جانمان زلال از محبت و تنمان شفاف از آفتاب دم صبح.
و حرف همین است؛
که روزی هم اگر وصال؛ نه که پایان خوش ماجرا، که خود شروع ماجرایی خوش خواهد بود.
[که میگوید؛ هدف این است که آرامش بیابید به یکدیگر]
[و میگوید رحمت است و مودت که آرامتان میکند]
[و بعد اطمینانت میدهد که اگر ناقص، من خود کاملتان میکنم از فضل بیانتهام]
[و همین است که اگرچه گاه متزلزل اما در این عصر احتمال من هنوز اطمینان دارم به آنکه پایانش خوش است:)]
- شنبه ۳۰ دی ۹۶