میگفت؛ خواب دیدم هرچه میخواهم دربارهاش حرف بزنم نمیگذارد، هی حرف توی حرف میآورد. میگفت: به حاجی بابا خوابم را گفتم؛ میگفت: گفته که نگران نباش، اینقدر فکرت مشغولش است که خوابش را میبینی؟ این هفته هرطور شده میبینمش.
چیزی نگفتم؛ همان لحظه روی تبلتم داشتم آخرین پستت را میخواندم.
[هفدهم]
[اینکه میگویند شراب هر چه کهنه تر مستیش بیشتر را خیلی ها باور میکنند، ولی نظر دیگری هم هست؛ انگور بیشتر که بماند سرکه میشود، گلوی آدم را میزند و من همین دومی را مدتی است میچشم.]
[کاش میشد لااقل با کسی حرف زد، ولی خب اگر آن کس غیر از تو باشد مرا حوصلهاش نیست و اگر تو باشی... مرا توانش نیست.]
- چهارشنبه ۲۷ دی ۹۶