پنجاه و دوم

چاره چه کنم فاصله را با دل بی‌ تاب؟

از دوری تو شکوه کنم یا دل بی تاب؟


آخر چه کنم شوق تو را با غم دوری؟

آخر چه‌ کند خسته و تنها دل بی تاب؟


هر کس گذرش بر دل بی تاب من افتد

فهمد که شده عاشق و شیدا، دل بی‌تاب


گفتند فراموش کنم یاد تو را من

فریاد برآورد که؛ حاشا! دل بی تاب


طولانی و سرد است چه امروز، چه فردا

جا مانده میان شب یلدا دل بی تاب

***

ای گرمی جان باز ولی تاب تویی تو

داده به خودش وعده‌ فردا دل بی‌تاب



[شاید تکمیل شد/ در خواب و بیداری پیش از طلوع تکمیل شد:)]

[همدمت در غم هجران رخش کیست؟ غزل؟]