چهارصد و هشتم

همینطور که پشت سیستم از تایپ کردن مدام انگشت هام خسته شده، به تو فکر می‌کنم.
و می‌خندم؛ به اینکه، چه خوب شد همه چیز به تعویق افتاد! وگرنه داماد شَل و لنگ هم برای خودش سوژه‌ای می‌شد!
:)