القهوة کالحب

آن اوایل که شبهای امتحان برای بیدار ماندن قهوه پشت قهوه می خوردم، تپش قلب می گرفتم، دستهام می لرزید و سینه ام داغ داغ می شد. محمدحسین می گفت عادت می کنی، تو اهل قهوه نبوده ای. اما عادت می کنی. ولی امشب باز وقتی فنجان قهوه ام را سرکشیدم قلبم دوباره شروع کرد به تند زدن و ناخوداگاه یاد تو افتادم، اینطور است دیگر، آدم شرطی می شود. من اینطور تپش قلب را اولین بار با تو توی آن روزهای سرد تجربه کردم و حالا بین این روزهای گرم قهوه و خیال جور ندیدنت را می کشند. 
یکی می گفت عادت می کنی. زیاد ببینیش عادت می کنی.
و من قلبم هنوز از قهوه عصر می تپد و خیالت می آید، می رود، دلم را تنگ می کند؛ و قلبم مثل گنجشکهای روی چنار جلوی خانه تان تند و نامنظم می تپد.

[القهوة کالحب
قلیل منها لا یروی
وکثیر منه لا یشبع
محمود درویش]