محرکیة بودنت

می فرمان که:
لا شک ایضا فی الخصوصیة الثانیة من الآثار التکوینیة للقطع بما یکون متعلقا لغرض الشخصی، فالعطشان الذی یتعلق غرض شخصی له بالماء حینما یقطع بوجوده فی جهة، یتحرک نجحو تلک الجهة لا محاله، و المحرک هنا هو الغرض، و المکمل لمحرکیة الغرض هو قطعه بوجود الماء، و بامکان استیفاء الغرض فی تلک الجهة.

و من اینطور ترجمه می کنم که:
آدم ممکنه خیلی چیزا رو بدونه و بدونه بهشون نیاز هم داره، ولی هیچ وقت هم سراغشون نره، چرا؟ چون که این دونستن نیست که ما رو حرکت میده. یه چیز دیگه ای نیازه. چیزی که بهش میگن غرض و خب من بهش می گم تو. و این اونچیزیِ که میتونه آدمو حرکت بده. اینکه بیای و چیزایی که حتی ممکنه بدونم رو تو بهم بگی. اونموقع است که لا محاله و به ناچار می رم به سمتشون. با شوق، مثل حالا.
:)