وقتی چیزهایی که به تو گفتم را دوباره میخوانم، سینهام انگار کوزهای که گوشهاش ترک خورده شره میکند و خالی میشود. خالی میشود و چیزی جایش را پر نمیکند.
شاید بهتر بود تو اینها را نمیخواندی، آنوقت من مینوشتم، بیقید، خودسر، بیآنکه بخواهم فکر کنم به عواقبش، به اینکه کی دارم چه میکنم...
[اوه، چقدر فکر میکنم!... این انسان مدرن (که البته ناسزاست) هم انگار ثانیه ای نیست که فکری نکند!]
[راستی فکر میکنی بتوانم معدلم را نگه دارم؟]
- جمعه ۲۲ دی ۹۶