سی و ششم

میخواهم برایت بنویسم، میخواهم لحظه به لحظه و شب و روز برایت بنویسم؛ زیر آفتابی که دارد کم کم با شرم و حیا طلوع می‌کند، زیر شلاق و سوز سرما، در صبح سرد و شب تاریکی، در سرگشتگی و جنونم...

[همان]

[می‌بینی؟ رسما مجنونم کرده‌ای جانا؛ بیخوابی که جای خود دارد! البته خب تو چه تقصیری داری؟ این خود منم که از شوق پلکم به هم نمیرسد و این پیشانی من است که مدام عرق می‌کند، تو چه تقصیر داری؟]

[و ضمیمه حرفهام؛ بیت سوم از سی و یکم باشد]