همیشه همینطور بوده، همیشه در مقابل زیبایی از خودم پرسیدهام، خب حالا باید چکار کنی؟ و بعد با دستپاچگی خیره شدهام، لبخند زدهام، بدنم یخ کرده، گر گرفته و فکر کردهام که حالا باید چه کار کنم؟
گاهی هم عمیقا احساس کردهام که مقابل زیبایی ایستادن چقدر طاقت فرساست و ترجیح دادهام از آن زیبایی چشم بپوشم و بگریزم.
البته در اینباره به نتایجی هم رسیده بودم اما در عمل کاملا بی فایدهاند و هنوز هم دربرابر هر چیز زیبایی با دستپاچگی از خودم سوال میکنم حالا چه باید بکنم؟
[پنجرهی آبدارخانه مرکز تحقیقات است که نمیدانم کدام خوش ذوق بدخطی با انگشت روی آن نوشته «باران زیباست» و گمانم از استیصالش مقابل زیبایی دست به چنین کاری زده وگرنه بچه های ما کجا و این همه خوش ذوقی؟]
[ایده تازهای به ذهنم رسید؛ پروژهی پنجره ها! گمانم با دوربین همین گوشی فکسنی هم بشود انجامش داد.]
[مقابل تو...]
- دوشنبه ۲۷ فروردين ۹۷