دویست و هشتاد و نهم

به تجربه دیگر به من ثابت شده که دلتنگی برای منِ بی تو دلیلش در وصف من است، «بی تو بودن».

هربار به این بی تو بودن چشمم می‌افتد، دلتنگی اجتناب ناپذیر است و هر وقت حواسم از این بی تو بودن پرت شود دمی آسوده‌ام.

و مدام بین این دو حال در نوسانم، بی هیچ نظمی، بی هیچ قاعده‌ای.

نمیدانم، شاید برای تو هم اینطور باشد...

شاید هم؛ «ما، بدون هم» طبیعتا دلگیر است.