روز یازدهم:
۱.
گاهی آدما با همه پیچیدگیهاشون چه آسون میتونه حالشون خوب بشه.
[۰۰:۲۸]
۲.
میلاد و حسین تازه رسیدن و من چقدر از اومدن و دیدنشون خوشحال شدم. با شوق همو بغل کردیم، کلی با هم خندیدیم، با اینترنت من پایتخت رو دیدیم، آب گذاشتم جوش و اومد، چای دم کردیم و شیرینی محلی شمالی با چای خوردیم و میلاد وقتی فهمید شام نخوردم ساندویچ کتلتشو باهام نصف کرد.
البته اگه قبلش اون حرفا رو از تو نخونده بودم میتونست اوضاع خیلی متفاوت باشه:)
[۱:۰۶]
۳.
رنجات قشنگن، از رنجات لذت ببر:)
[۲:۳۲]
۴.
حس میکنم واقعا خوابم نمیآد:/
[۳:۳۰]
۵.
خواب شیرین دیدن هم خوبه هم بده، خوبه، چون شیرینه، بده چون آخرش بیدار میشی میفهمی که خوابه.
[۵:۵۰]
۶.
بعد از نماز دیگه خوابم نبرد، چیزایی که نوشته بودی برای بار چندم خوندم، کتابامو تو کوله کردم و کفشامو واکس زدم بعدش هم چای رو گذاشتم و رفتم نون و خامه خریدم. حالا هم شاید بهتر باشه یه دوش بگیرم و بعد بچه ها رو برای صبحانه بیدا کنم.
[۷:۲۳]
۶.
چه بارون لطیفی!
[۹:۱۵]
۷.
نسبت به اوضاع حس بدی ندارم. هر چند طبیعتا هیچ چیز قطعی نیست، ولی احتمالات بیشتر از اینکه مایوس کننده باشن امیدوارکنندهان.
[۱۱:۵۱]
۸.
اونقدر با تلفن حرف زدم سرم گنگ و سنگین شده.
[۱۴:۱۴]
۹.
میگم چه بارونیه! میگه تسنیم هشدار داده که قراره طوفان شه!
نمیدونم چرا دلم شور میزنه...
[۱۵:۱۵]
۱۰.
سردمه...
[۱۷:۱۹]
۱۱.
[۱۹:۰۰]
پاهای لرزونم منو سمت مسجد میبره.
دیگه تموم شد.
و برای من تازه شروعشه...
[۲۲:۳۱]
- شنبه ۱۸ فروردين ۹۷