دویست و هفتاد و یکم

درباره این چیزها کلی می‌شود حرف زد، می‌شود گذشته و تصمیماتش را مو به مو بازگو کرد و حسرت خورد _ و خب انگار این خصوصیت گذشته است که توام با افسوس است_ و بعد هم آه کشید که ایکاش... و کمی بعد دوباره همین حرف های امروز را کمی متفاوت تر باز تکرار کرد و بعد دوباره درباره حالایی که آنموقع گذشته شده حرف زد و افسوس خورد.

 اما خب نباید تا ابد که توی این دایره وحشتناک باطل ماند.

قطعا باید درباره این چیزها حرف زد، باید حرف بزنیم و من هم با شوق گوش خواهم داد بدون اینکه خسته شوم، ملول شوم، یا بگویم بس است:) اما نباید فقط هم حرف زد، باید فکر کرد، باید حرف بزنیم ولی ثمره حرفهامان باید بهتر شدن باشد. مثلا آنچه داریم و نداریم، آنچه باید و نباید را باید فهرست کنیم. می‌نشینیم، ساعت ها حرف میزنیم، درباره هر چیزی که نگرانمان می‌کند حرف می‌زنیم، فکر می‌کنیم درباره‌شان و راهی که باید رفت را انتخاب می‌کنیم و همان لحظه شروع می‌کنیم.

و پایان هر مکالمه‌ای من آهسته اما محکم به تو می‌گویم؛ عزیزم همه نگرانی‌ها حل می‌شوند، با هم حلشان می‌کنیم، عین قند توی فنجان چای و خب بعدش تنها شیرینی می‌ماند.

نگران نباش!

:)



[البته اگر وقتی تو حرف می‌زنی من «بتوانم» فکر کنم:)]

[فکر می‌کنم افسوس گذشته خودش صرفا مشکل اضافه ای بر بقیه مشکلاست، و خب تنها راهی که داریم بهتر شدنه. حتی شده یک درجه بهتر. و گمون نکنم با مردد بودن و افسوس خوردن کسی بهتر شده باشه پس تا کی مرددی و به گذشته فکر می‌کنی جانم؟:)]

[راستی میدونی اول صبح از او لبخندا که گونه رو چال میندازه چقدر برای سلامتی می‌تونه مفید باشه؟اصلا کلی حدیث جعلی هم درباره استحبابش بلکه وجوبش داریم! با این اوصاف بازم نمیخوای بخندی؟:)]