دویست و شصت و هشتم

درسته خدا داش مشتیه، ولی ما نیستیم.

برای همین آدم خودش می‌فهمه بعضی وقتا حرفاش مثل نسیم سبکن، دور میشن، شنیده میشن. ولی گاهی هم حس می‌کنه کلمه‌ها چقدر سنگین شدن، انگار سربن که هنوز بیرون نیومده گلوگیر میشن.

می‌بینی؟ 

گاهی آدم اینطور میشه، حرف میزنه، ولی خدا روشو برمیگردونه، خدا حرفاشو نمیشنوه... اینطور وقتا... دل زنگار گرفته‌ی چرکین رو باید چکار کرد؟

تو که حرفات نسیمه به خدات دربارش بگو. حرفهای من چند وقتیه سرب خالصن.