دویست و شصت و ششم

روز دهم:


۱.

بیشتر از هر وقت دیگه‌ای احساس تنهایی و معلق بودن می‌کنم، احساس بی ربط بودن نسبت به هر چیز دیگه‌ای.

[۱:۰۴]


۲.

از راننده های پرحرف متنفرم انگار وگرنه چرا باید اینقدر حالم از حرفاش بد بشه.

[۲:۱۲]


۳.

به پرستش داریوش بد پیله کرده. تموم میشه از اول میزاره. میگه تو جاده فقط باید داریوش و ابی گوش داد.

[ولی عجب ترانه‌ای داره]

[۳:۰۴]


۳.

از سرما پاهام یخ زده، سرم درد میکنه و گیج میره و کمی حالت تهوع دارم. میدونم برسم هم نمی‌تونم بخوابم.

[۴:۳۸]


۴.

صدای گنجشکا روی چنارا...

[۴:۵۳]


۵.

"قبل از اینکه مریض بشم منو ببوس."/ Phantom thread 2017

[از بی‌خوابی فیلم می‌بینم.]

[۶:۰۰]


۶.

چه سکوت دلپذیری!

[۱۱:۲۶]


۷.

چقدر دلم برای نامه‌های عاشقانه نزار و گزیده‌ی قیصر تنگ شده بود. حالا می‌شه توی تنهایی راحت بغلشون گرفت.

[۱۲:۵۶]


۸.

خب چی بگم؟ باشه، لبخند میزنم:)

[گمونم بهتره چشامو با چفیم ببندم تا نور اذیتم نکنه]

[۱۶:۳۸]


۹.

به این فکر می‌کردم که این روزنوشت‌ها دیگه انگار حسابی بیهوده‌ان. خواستم بگم مهم نیستن، ولی خب گفتم بیهوده‌ان. البته چه فرقی داره؟ بیهوده یا نامهم، هر دو یعنی دل‌آزار.

اصلا بیخیال، باید به جای این فکرا برنامه‌هامو راست و ریس کنم برای فردا. کلی کار دارم از این به بعد، اونقدر که فرصت بی‌حوصلگی ندارم. حتی فرصت ندارم که فکر کنم مریضم و گلوم درد میکنه.

[۲۰:۲۹]


۱۰.

شام نون بربری‌ خشکیه که از یک ماه پیش باقی مونده و من نمیدونم چرا از خوردنش واقعا لذت می‌برم.

[۲۰:۴۶]


۱۱.

شدیدا احساس می‌کنم نیاز به کسی دارم که کمی باهام حرف بزنه، ولی می‌دونم بعد از دو سه جمله کلافه تر از حالام می‌کنه. پس به همین مونولوگ های گاه بی گاه، یا دیالوگایی که با عکست دارم اکتفا می‌کنم.

[۲۱:۳۲]


۱۲.

نمیدونم چرا دوست دارم حالا منتشرش کنم.

[۲۱:۳۵]