دویست و چهل و چهارم

:(
ولی من این حرفها را نزدم که قولت را پس بگیری.
هرچند چاره‌ای هم ندارم انگار.
حرفِ شیرینِ تو _نه که تو حرف تلخ هم داشته باشی، نه! این صفت ذاتی هرچیزی است که تو میگویی_ را قبول میکنم شاید کمی از تلخی اینروزها کم کند.

[تشنه‌ را می‌مانم که نمک به خوردش داده‌اند، برایم بنویس. اگر وقت کردی، اگر شوق داشتی. چند قطره آب بنوشانم.]
[احساس ضعف پیش از این تلخ بود، حالا تلخ تر، تلخترین چیز ممکن. میدانی که چه می‌گویم؟]