دویست و سی و ششم

امروز باز آن غزل قیصر را که برای دخترش آیه سروده می‌خواندم. من اینطور فکر میکنم که هرچند شاعران شاخص زیادی مثل منزوی و مشیری و اخوان و... هم برای دخترانشان شعر گفته‌اند اما این غزلِ قیصر یک چیز دیگر است. البته خب طبیعی هم است، چون قیصر خودش هم واقعا یک چیز دیگر است:)

"بوی  بهشت  میشنوم از صدای تو
نازکتر از گل است، گلِ گونه های تو
ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من
ای بوی هرچه گل,  نفس آشنای تو
ای  صورت تو  آیه و آیینه  خدا
حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو
صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر
آورده ام که فرش کنم زیر پای تو
رنگین کمانی از نخ باران تنیده‌ام
تا تاب هفت رنگ ببندم برای  تو
چیزی عزیزتر ز تمام دلم نبود
ای  پاره دلم، که بریزم به پای تو
امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من
فردا عصای خستگیم شانه‌های تو
در  خاک هم دلم به هوای تو می‌تپد
چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو
همبازیان خواب تو خیل فرشتگان
آواز آسمانیشان لای لای تو
بگذار با تو عالم خود را عوض کنم:
یک لحظه تو به جای من و من به جای تو
این حال و عالمی  که تو داری، برای من
دار و ندار و جان و دلِ من برای تو"

[یک پرونده هم با همین مضمون شهرستان ادب دارد، گشتم پیداش کردم:)]
[شاعر شعری که می‌گوید دیگر صاحبش نیست، مثلا ممکن است این شعر را به جای آنکه پدری برای دخترش بخواند، مادری برای پسرش بخواند یا عاشقی توی گوش معشوقش _البته با سانسور چند بیت_ زمزمه کند... عیبی هم ندارد:) ]
[چیزی عزیزتر ز تمام دلم نبود
ای پاره‌ی دلم که بریزم به پای تو...]