روز چهارم:
۱.
این حالت بیمارگونهای است؛ مدام رِفرِش، رِفرِش، رفرش...
[۰۰:۱۰]
۲.
انسان نیاز است، نیاز مجسم. اگر روزی این نیاز از بین رفت اگر چه دیگر انسانی درمیان نیست ولی قطعا چیز بهتری در میان است.
[۱:۵۰]
۳.
تو نخواهی فهمید... چون شاید هیچ وقت به اندازه حالا، به شکل حالا... این غم انگیز است.
[۳:۲۳]
۴.
...
[۳:۵۰]
۵.
کاش تعطیلات زودتر تمام شود. واقعا کسل کننده شده:(
[۵:۱۵]
۶.
خواب دیگه فایده نداره، دوش بگیریم، بریم سراغ درس و مشقمون.
[۶:۴۰]
۷.
«آیا زندگی بدون کشمکش ارزش زیستن دارد؟» مقاله جالبی بود، مخصوصا برای چنین صبح شنبهی دلنشینی. خواستید از اینجا بخوانیدش.
[۸:۰۰]
۸.
حاج میرزا گله میکنه چرا در جریان نبوده تا وساطت کنه:) ای بابا... من مدتهاست در اینباره سکوت میکنم.
۹.
پیام داده، فیلمات آمادست، عصری بیا ببرشون:)
[۱۳:۱۸]
۱۰.
بین راه دوتا پادکست از ترجمان گوش دادم، یکی درباره ایموجی ها و یکی درباره فواید اتلاف وقت:)، دومی رو پیشنهاد نمیکنم اما اولی رو به علاوه انیمیشن ایموجی ها پیشنهاد میکنم که ببینی. موضوع واقعا جالبیه.
[۱۵:۵۰]
۱۱.
هرچند از بازارها چندان خوشم نمیآید اما مساجد بازارهای قدیمی کاملا حسابشان جداست، اصلا جدای از بازارند، یک پا دلبرند برای خودشان. آدم دلش میخواهد توی یکی از حجرهها بنشیند و ساعتها ساکت نگاه کند و غرق شود. من فکر میکنم، «بسیار ساده و بسیار باشکوه» تمام چیزی است که یک مسجد باید باشد و این جا به غایت هست.
[حالا من اینجا نشستهام و لذت میبرم. جایت خالی.]
[۱۶:۲۷]
۱۲.
دیدن فیلمهای قدیمی واقعا بامزه است. فرض کن، فیلم برای ۱۷ سال پیشه، سر فرصت باید بشینم نگاش کنم:)
[۱۷:۴۰]
۱۳.
جشن کوچک خانوادگی:|
[۲۱:۰۰]
۱۴.
حالا که بیشتر فکر میکنم پایتخت هم گند زده، آن هم حسابی:(
[۲۲:۳۰]
- شنبه ۱۱ فروردين ۹۷