دویست و بیست و ششم

پسرک ساکت کم حرفِ بی اعتنا به اطراف، با چشم‌های تیره‌ی درشت، که از همان بچگی نه اهل اسباب بازی بود، نه اهل آتش سوزاندن.
نمیدانم چرا دیدنش غمگینم می‌کند...

[و تو، دختربچه نازنین و مهربان با آن موهای سیاه و لَخت که توی آن لباس سفید مدام می‌خندد...]
[و این فیلم‌های دور...]