دویست و یازدهم

ما مدام در حيرتيم، مثل اولين بارِ هر چيز، مثل ِ اولين دريا ، اما پس از آن حيرت جايش را به زيبايي مي دهد و كم كم  با تكرار ، همان حيرت عادي مي شود، ما در رابطه ها هم همينيم، هيجان زده از داشتن ها و كم كم فراموش مي شويم و فراموش مي كنيم، اما يك راه وجود دارد كه حيرت را طولاني تر كنيم و آن  كشف است، دنبال تازگي ها باشيم در رابطه ها...هنوز از تو چه چيزهايي  را نميدانم، اين جمله را درجيبتان داشته باشيد و با انگشتهايتان لمسش كنيد.


[مسئله درستی است، اما راهکارش چندان عملی نیست، به قول استاد حقوق و کامپیوترمان سرخ پوستی است، شخم کردن با بیل است، باید پی راه بهتری بود.]