دوم

مادر گفت حاجی بابا گفته فردا شخصا پیشش میروم.

حاج بابا انگار سه بار هفته پیش زنگش زده بوده و جواب نداده بودند، دوبار رد کرده است و یکبار هم انگار در شلوغی جواب داده و قطع کرده که یعنی جایی هستم. و بعد هم تماس حاجی بابا را پس نداده.

حاجی مشکوک شده که میداند و از عمد جواب نمی‌دهد و مسئله را دوخته به زمانی که خاله را دکتر برای برادرش خواستگاری کرده و اینها جواب رد داده‌اند و اینکه حتما داستان تلافی است.

به نظرم زیادی افسانه ای می‌رسد. بهتر است فکرش را نکنم. قرار است فردا پیشش برود دیگر. یا دست رد میزند یا می‌پذیرد. که اولی چه سخت است!

فقط امیدوارم بتواند بالاخره فردا ملاقاتش کند، و امیدی مضاعف نیز دارم که مثل عم خدیجه پدرش مست باشد هنگامی که حاجی دخترش را برای محمدش می‌طلبد و پذیرد آنچه که ممکن است برش کراهتی در آن باشد.

کاش زودتر فردا شود و زودتر مادر تماس بگیرد بابتش، چه سیر و سرکه ای در دلم میجوشد!