صد و شصت و پنجم

حرفت کاملا درست است، کاملا قابل پذیرش.
این مهم است. بسیار مهم، اما تنها به این شرط که حرف ها معیاری واحد داشته باشد یا لااقل حرفهای اساسی تر معیار واحد داشته باشند. شبیه بودن یک قاضی و یک قانون واحد یا اقلا بسیار شبیه به هم در درون طرفین که اگر اختلاف نظری بود قابل حل باشد طبق آن معیار. وگرنه غیر اینصورت مکالمه هم دردی را دوا نخواهد کرد چون نقطه اشتراکی نیست که بشود با ارجاع به آن نظرات را یکی کرد. آن شناخت پیشینی هم برای همین است، همین که مشخص شود این معیار واحد وجود دارد؟ یا دو جهان متفاوت اند این دو فرد، دو خط متنافر با معیارهای جدا؟ اگر معیار واحدی بود آنوقت چه چیز هست که نشود با گفتگو حلش کرد؟:)

[البته آن معیار چیزهای بسیاری را شامل میشود اما در نظر من کلیتش جهان بینی شخصی است، میتواند توحیدی باشد، مادی باشد، علمی باشد یا مختلط و متشتط و یا اصلا هر چیز دیگری. اما چیزی که ضروری است واحد یا اقلا شبیه بودن آن است در وجود دو طرف، شاید معنای نزدیکش بشود همان کفو بودن]