صد و سی هفتم

راستی سلامت را به عمو رساندم، مطمئنم آن هم به مزاح _مزاحش اینجاست که او نیازی به پیک برای رساندن سلامش ندارد:)_ گفته سلام مرا هم به برادرزاده نازنینم برسان، هرچند گوش های من سنگین است اینروزها و بعضی حرفها را خوب نمی‌شنود. 
البته حرفهای زیاد دیگری هم با هم داشتیم، که خب مردانه است و بهتر است نپرسی که چه گفتیم، اما خب احساس میکردم آن چهره به ظاهر سنگی گاهی پس بعضی حرفهام صمیمانه به من لبخند میزند:)


[و راستی همان موقع نم نم باران آمد و من گمان نمی‌کنم بی معنی بوده باشد، آن باران لطیف که باران بهاری را می‌مانست، هر چند معنی اش را ندانم.]