صد و بیست و هفتم

همانطور که خیره به چشم های عمیقش نگاه میکردم، یکهو تمام دلم لرزید، لبالب شد از شرمندگی. همان پایین پاش نشستم و گفتم، یا لیاقتش را به من بده یا...
|    گفته بودی _یا من اینطور فکر میکنم_ عموی مهربان و کریمی داری، گمان نمیکنم اصلا حرف بعد از یا ـَم را حتی شنیده باشد.