صد و سیزدهم


هر چند بهانه اش کلاس های حوصله سر بری است که فایده ندارد گوش کردن به استادش، اما اینبار به دام افتادم انگار، همانطور که گالان به دام سولماز، همانطور که پیش از این من به دام تو. و اصلا اینطور نیست که اتفاق، و مگر گالان از سر اتفاق پایش به گومیشان باز شد؟ هرکه چنین ادعا کند یا هرگز به دام نیافتاده یا کذاب است. تو یقین کن ما خودمان به اختیار دل را زیر پتک آهنگر می‌گذاریم که شب ها پتک بخورد و از آتش کوره گداخته شود و روزها با خیال طاقتمان طاق، جانمان رنجور همانطور که خودمان با دست خودمان آتش بدون دود را بین آن همه کتاب برمی‌داریم تا مگر تسکین باشد یا نه، دردی بر درد، رنجی بر رنج. دلپذیر، به غایت دلپذیر. و این نه ایتدای مسیر که تمام آن است، تمام آنچه نامش زندگی، تمام آنچه نامش میل به زندگی، رنجی بر رنج، دردی بر درد، شکستن و ساختن...دلپذیر، به غایت دلپذیر!