اول

اینجا دیگر راحتم، بی آنکه بخوانی و مضطرب باشم از آنکه چه فکر خواهی کرد بعد از خواندن چیزهایی که می‌نویسم.

می‌نشینم و هر قدر بخواهم اطناب می‌دهم، هر قدر بخواهم.

بعد از نوشتن هم هیچ به ویرایش کردنشان فکر نمی‌کنم مگر روزی که باز خواندمشان.

اینجا به غایت آزاد خواهم بود. هر وقت بخواهم می‌نویسم، هروقت نخواهم نه. عطشم را اینجا پاسخ می‌دهم.

و تو خود سبب می‌شوی که اینگونه باشم.بله، خود خودت که گمان می‌بری مرا می‌شناسی که اگر می‌شناختی میدانستی هر کلامم محتاج جوابی است از تو هرچند نامرتبط اما یا نمیشناسی که امیدوارم همین‌گونه باشد یا می‌شناسی و به تعمد مرا به انزوا میفرستی که امید دارم اینطور نباشد.

به هرحال ایام امتحانات توست، باید آرام باشی، باید درس بخوانی بی تشویش و من گاه عین تشویشم پس دور بهتر و اینجا، این خلوت با تو در غیابت چیزی‌ است که باید باشد تا بتوانم زنده بمانم. تا تشویشم را در جان کلمات بریزم بی آنکه تو را لحظه‌ای مشوش کنند.

بگذریم...

کلیشه این است برای عاشق که معشوق را بگوید؛ تو خوب باش، همین کافیست. یعنی سعی می‌کنم برایم کافی باشد.

تنها، تو خوب باش!