لمس معجزه!

می‌گفتم که آخرش خوب است و اگر خوب نبود آخرش نیست.

و حالا روبرویت می‌نشینم، با تو حرف می‌زنم، در آغوشت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌گیرم و معجزه را لمس می‌کنم!

شروع فصل تازه‌ای از انسان بودن با یک پایان خوب؟

راستش کلمات بار این ماجرا را نمی‌کشند.


[برای ثبت در تاریخ: ۲۴ اسفند۹۷ به هم دیگر بله گفتیم و ۱۰ فروردین ۹۸ یک دفتر چند صفحه‌ای را آنقدر امضا کردیم که خودکار من از رنگ افتاد! و حالا ما، چیزی فراتر از من و تو، شروع شده‌ایم: شیرین‌ترین ماجرای تازه‌ی دنیا!]

[تمام پیش‌نویس‌ها منتشر شدند]

[راستی باز بنویسم حضرت دلبر؟]


+راستش دلم برایت...