دویست و شصت و هفتم

۱
من فقط درباره این روزنوشت‌ها گفتم، اون هم وقتی روزنوشت امروز رو با همه تلخیش خوندم فکر کردم ننوشتن اینطور روزنوشتهایی بهتر باشه. ولی اینکه ننویسم... میتونی تصورش کنی؟ باور نکن هیچوقت بتونم، چون اونوقت فکر می‌کنم یه ذره هم منو نمی‌شناسی.

۲.
من ناراحتم. فکر می‌کنم گاهی حال خوبتو با حال بده خودم خراب می‌کنم. و این نهایت خودخواهیه... و من...  من هیچوقت نباید اینکارو کنم.

۳.
می‌بینی که شدم. اما وایسادم. میگم نه، نشدم. چون اگه باور کنم خسته‌ام باید بخوابم. میدونی ازت چی می‌خوام؟ اینکه بیدارم نگه داری.

۴.
فردا شاید روز مهمیه. دعام کن.